پایگاه بسیج خرمشهر قوچان

فرهنگی و علمی
طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲ نظر ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۸
پایگاه بسیج خرمشهر
۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۷
پایگاه بسیج خرمشهر
۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۶
پایگاه بسیج خرمشهر

دعا برای آرامش قلب

در ادامه مطلب...

pray for the p…e of the heart دعا برای آرامش قلب

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۸
پایگاه بسیج خرمشهر

بودا به دهی سفر کرد .
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد .
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت :
«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید »
بودا به کدخدا گفت :
« یکی از دستانت را به من بده»
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت :
«حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»
بودا لبخندی زد و پاسخ داد :
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند .
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .
برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.


۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۷
پایگاه بسیج خرمشهر
چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .
چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :
به گردنت بزنم یا به لبت ؟
چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟
مار گفت : سزای خوبی بدی است ...
و قرار شد تا از کسی سوال بکنند ، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .
روباه گفت :
من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم , برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند مار به استمداد برآمد و روباه گفت :
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود 
۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۵
پایگاه بسیج خرمشهر
۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۰
پایگاه بسیج خرمشهر

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. 

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۷
پایگاه بسیج خرمشهر